زمان تقریبی مطالعه: 15 دقیقه

ابوالشمقمق

اَبوالشَّمَقْمَق، ابومحمد مروان بن محمد (د آغاز سدۀ 3 ق)، شاعر هجاگوی عرب. كلمۀ شمقمق به معنی دراز است و لقب ابوالشمقمق احتمالاً از باب درازی بینی او بوده است. وی علاوه بر این، ریشی اندك، لبانی ستبر و منظری نازیبا داشت (مرزبانی، 319). او چنانكه خود گوید (جاحظ، ‌رسائل، 2 / 366)، مولای مروان بن محمد اموی بود و نخست در بصره مسكن داشت (نیز نك‍ : خطیب، 13 / 146). اما وی ظاهراً خراسانی نسب و به عبارت دقیق‌تر، در اصل از مردم بخارا بود و مبرد به این امر اشاره كرده، می‌گوید ابوالشمقمق و منصور بن زیاد و یحیی بن سلیم كاتب «اهل خراسان و از بخاریۀ عبیدالله بن زیاد بوده‌اند» (2 / 892). «بخاریه» به گفتۀ یاقوت (1 / 522)، نام كویی در بصره بوده است كه عبیدالله بن زیاد مردمانی را كه پس از فتح بخارا از آن دیار به بصره آورده بود، در آن مسكن داد. شاعر علاوه بر زشتی روی و آشفتگی ظاهر، دچار «لحن»، یا لغزش نحوی و لغوی در گفتار نیز بود (مبرد، خطیب، همانجاها). در شعر او نیز آثار لحن آشكار است ( مثلاً نك‍ : ابوالشمقمق، قطعۀ 47: «اَن یُخزی» به جای «اَن یُخزِیَ).
روایاتی كه دربارۀ ابوالشمقمق نقل شده، حكایت از سفرهای متعدد او دارد، اما ترتیب زمانی بیشتر این سفرها البته آشكار نیست. با اینهمه از روایت خطیب بغدادی (همانجا) چنین برمی‌آید كه شاعر در خلافت هارون الرشید (170-193 ق) رو به بغداد نهاد. گویند در آنجا یك بار با ابودلامه كه بسیار كهن‌سال شده بود (د بین 160 تا 170 ق) و نیز با ابونواس و گروهی دیگر، در منزل ابوالعتاهیه واقع در محلۀ كرخ، دیدار كرده است. البته تناقض این دو روایت آشكار است، زیرا اگر ابودلامه هنگام جلوس هارون برتحت خلافت مرده باشد، دیگر نمی‌توانسته با ابوالشمقمق دیدار كند، به خصوص كه ظاهراً ابودلامه (ه‍ م) باید زودتر از این تاریخ درگذشته باشد.
باز در همانجا، در خانۀ ابن اُذین (ابوعبدالله جمّاز) با ابونواس و اسماعیل بن نوبخت دیدار داشت كه ناگهان ابوالعتاهیه از در درآمد و شوخی و شعر مضحک او دربارۀ ابوالعتاهیه، موجب خندۀ همگان شد (نك‍ : ابن‌ظاهر، 42). وی در آنجا، یحیای برمكی و فرج رُخَّجی (مرزبانی، همانجا) و نیز منصور بن زیاد (جهشیاری، 177)، كاتب هارون الرشید را هجو گفت و نیز سعید بن سلم بن قتیبه را تنگ چشم و بخیل خواند (قطعات 9، 10، 46).
از او مدحیه‌ای كه در بغداد سروده شده باشد، در دست نداریم، اما نام دو تن را با نوعی احترام و تكریم در آثار خود یاد كرده است كه عبارتند از: محمد پسر منصور كاتب (قطعۀ 18؛ جهشیاری، همانجا) و مالك بن علی خزاعی (ابوالشمقمق، قطعات 9، 46؛ قس: مبرد، 2 / 893).
دربارۀ رابطۀ او با بزرگان، ابن معتز روایتی آورده (ص 126) كه به حضور او همراه با خلیفه منصور بر سر قبر دختر عم خلیفه اشاره می‌كند. اما می‌دانیم كه او تا خلافت هارون در بصره بوده است و این روایت نمی‌تواند صحت داشته باشد، به خصوص كه ابن معتز خود نیز در این باره تردید كرده است. دیگر اشعار مدح و هجایی كه وی برای دولتمردان عباسی سروده، بر سفرهای متعدد او دلالت دارد: جمیل بن محفوظ را كه از جانب یحیای برمكی عامل ارّجان بود، در 2 قطعه (شم‍ ‍40، 43) هجو گفته (قس: ابن رشیق، 1 / 70) و در قطعۀ اول ابودَهْمان را كه به قول ابوالفرج اصفهانی (22 / 257؛ قس: فون گرونباوم، 122) والی نیشابور بود، ستوده، اما از رابطۀ او با این والی اخیر اطلاعی در دست نیست. آیا به نیشابور هم سفر كرده بوده است؟ برداشتهای شوقی ضیف (ص 437) در این باب مستند نیست.
یكی از مشهورترین ممدوحان او، یزید بن مزید شیبانی است (د 185 ق) كه ولایت آذربایجان و ارمنستان را داشت،‌اما بنا به روایت خطیب بغدادی (14 / 336) و نیز ابن‌خلكان (1 / 335-336) شاعر در یمن به خدمت او رسید و در قطعه شعری (شم‍ ‍54) از فقر و بی‌نوایی خویش سخت نالید، چندانكه یزید 000‘1 دینار به او صله داد. سپس ردپای او را در موصل می‌یابیم: گویند هنگامی كه مأمون (حك‍ ‍198- 218 ق) «خالد بن یزید بن مزید» را بر موصل گماشت، شاعر با او همراه گشت و شعری كه در آنجا دربارۀ شكستن چوب علم سرود 000‘10 درهم جایزه برای او، و ولایتی وسیع‌تر برای امیر به ارمغان آورد (ابن معتز، 129؛ ابن خلكان، 1 / 341؛ نك‍ : ابوالشمقمق، ‌قطعۀ 42). اما اشكال این روایت نیز آن است كه در آن سالها اطلاعی از ولایت خالد بر آن دیار در كتابهای تاریخی نیافته‌ایم. زامباور (ص 57) تنها به حكومت برادر خالد، اسد (184-190 ق) در عصر هارون اشاره می‌كند، اما یكی از نوادگان مهلّب كه او نیز خالد بن یزید نام داشت، در 190 ق بر موصل حكومت یافته است، بنابراین بعید نیست كه در روایت ابن معتز، نام امیر موصل خالد بن یزید بن حاتم باشد (قس: فون گرونباوم، ‌همانجا). 
ابوالشمقمق به شهادت یكی از اشعارش (قطعۀ 13؛ جهشیاری، 184) چندی در اهواز زیسته است و در آنجا یكی از دولتمردان را به نام ابوحفص عمر بن مساور كه همسایۀ او نیز بوده، هجا گفته است (نك‍ : قطعۀ 15). در قطعه‌ای دیگر (شم‍ ‍14؛ نك‍ : مبرد، 2 / 946)، به ولایت مردی به نام داوود بن بكر بر اهواز و فارس اشاره كرده، او را هم هجو می‌گوید. باز در همین شهر بود كه پایهای لنگ زید بن عماره، صاحب برید اهواز، را به مسخره گرفته است (جاحظ، ‌البرصان، 231؛ بیت مذكور در البرصان جاحظ، ‌در مجموعۀ فون گرونباوم نیامده است).
آخرین شهری كه ابوالشمقمق بر آن گذر كرده، شهر شاپور است. آنجا به خدمت محمد بن عبدالسلام شتافت. محمد نزد شاعر، ثروتمندی گذشته و تنگدستی حال خود را در دو بیت زیبا بیان كرد. شاعر بیتی بر آن دو افزود كه چون به گوش خلیفه رسید، محمد را مورد عنایت خاص قرار داد (ابشیهی، 1 / 166). فون گرونباوم (ص 123) كه به المستطرف ابشیهی استناد كرده، پنداشته كه ابوالشمقمق یك بار به كارهای دولتی گمارده شده است.
ابن فضل‌الله (ص 79) نیز روایت دربارۀ شاعر نقل می‌كند كه احتمالاً با او ربطی ندارد. وی گوید كه ابوالمشمقمق، برای ابودلف (ه‍ م) مدحی خواند. امیر خواست كه اگر هجایی سروده، آن را نیز بخواند. شاعر 2 بیت هم در هجای او خواند. اما می‌دانیم كه 2 بیت مدح، از آن عَكَوَّك شاعر است نه ابوالمشقمق (ابوالفرج، 20 / 31). نیز بعید نیست كه 2 بیت هجا نیز منسوب به او باشد نه قطعاً از خود او. از روابط او با بزرگان زمان، جز این چیزی نمی‌دانیم. اما رابطۀ وی با شاعران هم مسلك خود، همانگونه كه در زندگی بسیاری از دیگر شاعران هرزه‌سرا و بی‌بندوبار عباسی باز می‌یابیم، بر پایۀ دوستی و رقابت، هجاگویی و شوخیهای گزنده و خنده‌آور، ‌باده‌نوشی و شعرخوانی، ثروت و تنگدستی استوار بود و این همه در زندگی آنان چنان به هم آمیخته كه از خلال آن، می‌توان تصویری شفاف و گویا از زندگی عامۀ مردم در عصر عباسی به دست آورد.
از قضا، شاعرانی كه با ابوالشمقمق دوستی داشتند، گاه از مشهورترین چهره‌های شعر عربیند، اما تردید نیست كه برخی از روایات اساس استواری ندارند و شاید به تقلید از روایات دیگر جعل شده باشند: از معروف‌ترین این دوستان یكی از ابونواس بود. گویا چند تن از شاعران هم طراز او كه به صله‌هایی كلان دست می‌یافتند، هم مسلك تنگدست خود را یاری كرده، وجهی به صورت مقرر به وی می‌پرداختند. یك بار ابوالشمقمق نزد ابونواس رفته، مقرری خود را طلب كرد. شاعر، به جای مقرری، 3 ‌بیت در هجای ابوالمشقمق سرود كه بی‌درنگ به دست كودكان افتاد و در كوی و برزن شهره شد، اما شعر ابوالمشقمق را كسی به خاطر نسپرد (ابونواس، 57).
از آنجا كه حضور كودكان ترانه خوان مفسده جو و نیز مهاجات شاعران ثروتمند با ابوالشمقمق دو سه بار دیگر به گونه‌های مختلف تكرار شده، ناچار خواننده در آنها به چشم تردید می‌نگرد: ابوالفرج (10 / 79) چنین آورده كه او نزد مروان بن ابی حفصه كه صلۀ كلانی گرفته بود، شتافت و او را مدح گفت. چون مروان چیزی به او نداد، 2 بیت زشت در هجایش سرود. مروان، در ازای آن، 2 درهم به او بخشید ــ در روایتی دیگر آمده است كه 10 درهم ــ و درخواست كه شعر را به دست كودكان نسپارد (قس: ابن عبدربه، 3 / 40). بیم از بچه‌های شهر در روایت بشار بن بُرد هم آمده است. ابوالمشقمق نزد او شتافت تا 200 درهمی را كه هر ساله به وی می‌بخشید، ‌بستاند. بشار تعلل كرد و به مزاح پرداخت تا سرانجام ابوالشمقمق 2 بیت سخت زشت و گزنده در هجو او سرود. بشار چنان نگران شد كه بر جست و دهان او ببست تا دنبالۀ شعر شنیده نشود. سپس مقرری او را پرداخت و خواست كه «شعر را به دست كودكان نسپارد» (ابوالفرج، 3 / 194؛ ابن‌ظافر، 332-333؛ قس: خطیب، 13 / 146-147). وی با سلم خاسر نیز ماجرایی از همین قبیل داشته است. برای سلم كه از پرداختن وجهی به او سرباز زد، هجایی سخت تند و شرم‌انگیز سرود (قطعۀ 21، 49) كه سلم از آن شعر به خنده افتاد.
آخرین شاعر بزرگی كه با او دوستی داشته، ابوالعتاهیه است: یك بار، چنانكه پیش از این دیدیم، در خانۀ ابن اُذَین با او به مزاح می‌پردازد؛ یك بار نیز در منزل او با دیگر شاعران دیدار می‌كند (نك‍ : آغاز مقاله)؛ باری دیگر او را از اینكه در جامه و ابزار مخنثّان ظاهر شده، سرزنش می‌كند (ابوالفرج، 4 / 7). علاوه بر این بزرگان، گاه نام چند تن از شاعران درجه 2 را نیز در صف هم سلكان او ذكر كرده‌اند كه بكر بن نطاح و خضیر بن قیس از آن جمله‌اند (مرزبانی، 319).
این روایات و این روابط البته چهرۀ روشنی از زندگی و شخصیت ابوالمشقمق به دست می‌دهد، اما از آن بهتر، اشعار خود اوست كه شاید در سراسر ادبیات عرب نظیر نداشته باشد. گرایش به الفاظ و معانی عامیانۀ روزمره، پدیده‌ای منحصر به فرد در شعر او نیست، اما این شاعر با صراحت تمام و بی‌پروایی آشكار سخن گفته و آنچه سروده، از زندگی او برخاسته و همه را خود تجربه كرده است. شاعر، هرزه‌گویی و لاابالیگری و فقر را، چون بسیاری دیگر، دستاویز معاش و كسب ثروت نكرده بود، بلكه این احوال در وجود و شخصیت او تجسم یافته بود. به همین جهت است كه شعر او، با آنكه از معانی والا و الفاظ فاخر بی‌بهره است، در خواننده سخت اثر می‌گذارد.
حدود 30-40 سال پس از شاعر، جاحظ كه در رسائل، الحیوان و البرصان خود، انبوهی از اشعار او را نقل كرده است، اشاره می‌كند كه كسی كتاب ابوالمشقمق را كه بر پوستهای «كوفی» نوشته شده بود، بیرون آورد. چون او را از خواندن اینگونه شعر سرزنش كردند، گفت كه اگر می‌توانست آن را در سویدای دل یا روی چشم نگه می‌داشت ( الحیوان، 1 / 61). نویسندۀ هوشمندی چون ابن معتز نیز (همانجا)، سراسر شعر او را «نوادر» می‌شمارد. در عوض، نویسندگان سنّت‌گرا به او عنایتی نداشتند. مثلاً ابن قتیبه، تا آنجا كه ما می‌دانیم، بیش از 2 بیت از او نقل نكرده است (2 / 43-44) یا مرزبانی (همانجا) معتقد است كه بیشتر الفاظ او ضعیفند، ولی گاه، بر حسب اتفاق، بیتی از ابیاتش را می‌توان از «نوادر» به شمار آورد. خطیب بغدادی (13 / 146)، از قول مبرد، لغزش نحوی (لحن) به او نسبت می‌دهد.
اشعار او را نخستین بار، فون گرونباوم گردآوری كرده است كه در مجلۀ ارینتالیا به چاپ رسیده است. در این اثر مجموعاً 216 بیت، در 57 قطعه گرد آمده است. این اشعار را محمد یوسف نجم، همراه با ترجمۀ مقدمۀ فون گرونباوم، در بیروت (1959 م) منتشر كرد و 35 بیت در 6 قطعه بر آن مجموعه افزود. اینك می‌توانیم یك بیت از البرصان جاحظ (ص 231) و احتمالاً 2 بیت از مسالك ابن فضل‌الله (همانجا) نیز بر‌آن اضافه كنیم.
در سراسر این اشعار هیچ جای نمی‌بینیم كه شاعر، خواه در مدح و خواه در هجا، به جست‌وجوی معانی دل‌انگیز و الفاظ ارجمند و تصاویر شاعرانه برآمده باشد، آنچه او به شعر درآورده، سخن هر روز اوست. مثلاً چون تنگدستی بر زندگی او غالب آمده، ناچار موضوع اصلی شعر او همانند فقر است: با جامه‌های كهنه و ژنده،‌در خانه می‌نشست و در، بر خود می‌بست و كسانی را كه به دیدارش می‌آمدند، اگر دوست نمی‌داشت، البیته بی‌پاسخ می‌گذاشت (ابن عبدربه، 3 / 35-36). در تنهایی و فقر، یار او گربه‌ای بود كه او را گاه «ناز» و گاه «نازویه» (با تلفظ فارسی نازویه و نه نازوَیْه) خوانده است (قطعات، 29، 32، 45؛ قس، جاحظ، ‌الحیوان، 5‌ / 266)، اما این گربه چنان ناتوان است كه نمی‌تواند جان مولای خود را از گزند موشان برهاند (قطعۀ 29).
در قطعه‌ای دیگر (شم‍ ‍32)، راسویی همراه موشان به خانۀ او آمده و قطعه نانی را سپر خویش ساخته و نازویه را فرو كوفته است. شاعر ناچار است گاه مقابل گربۀ گرسنه بنشیند، او را اندرز گوید و به شكیبایی خواند (قطعۀ 45). اینكه خود پیداست كه در گفتار با نازویه، سخنْ تابِ صنعت لفظی و معنی والا ندارد و شعری كه در اوزانی سبك و به شیوۀ شعر عامیانه پرداخته شده، دیگر بیم آن نیست كه دچار لحن گردد (در قطعۀ 32، بیت 7، دو فعل را باید برخلاف قاعده به سكون بخوانیم تا وزن شعر مختل نگردد).
آنچه در اشعار حاكی از فقر او، نظر را جلب می‌كند، ‌آن است كه وی برخلاف غالب شاعران، ‌كمتر از دست روزگار گله سر می‌دهد و كمتر گناه بی‌نوایی خود را به گردن این و آن می‌اندازد، بلكه پیوسته در پریشان حالی خویش به چشم طنز می‌نگرد. خود و زندگی خود را به مسخره می‌گیرد و خواننده را ــ نه به دلسوزی ــ بلكه به خنده دعوت می‌كند. تنها یك بار می‌بینیم كه اعراب زمان خود را به مسخره گرفته و در قطعۀ دیگری به تندی از بغداد و فرومایگی مردمان آن انتقاد كرده (قطعۀ 48) و جای دیگر (قطعۀ 4، افزوده‌ها) از بغداد می‌گریزد و به اهواز و نعمتهای آن روی می‌آورد.
از مجموعۀ 63 قطعۀ موجود در دیوان (مجموعۀ فون گرونباوم)، ‌این قطعات به موضوع فقر اختصاص دارد: 2، 5، 16، 20 (فقر معلم)، 23 (گربه و موش)، 24-26، 29 (موش)، 32 (راسو)، 36- 38، 45 (گفت‌وگو با گربه، 15 بیت)، 3 (افزوده‌ها، ذكر آرزوهای شاعر). كشاكش شاعر با كك نیز چیزی جز بیان تنگدستی او نیست (قطعات 4، 39، 56).
در میان مجموعۀ كلمات معمول و تقریباً عامیانۀ او چندین كلمۀ فارسی نیز به نظر می‌رسد كه عبارتند از: بند، جوزولوز، جاموس، كوز، مسك و جلّنار، شاهین، تبّان (= تنبان) و سروال، ‌نازویه و ناز، تَزَنْدَقَ (فعل از زندیق)، بستان و دستج (قطعات 4، 13، 22، 23، 24، 25، 27، 29، 32، 43، حاشیۀ 45،‌ افزودده‌ها).
پایان عمر ابوالشمقمق بر ما روشن نیست. در طبقات ابن معتز (همانجا) آمده است كه وی در حدود سال 180 ق درگذشته. عبدالستار فراج، ظاهراً به استناد تعلیقات عباس اقبال بر چاپ عكسی طبقات، این جمله را از اضافات ناسخان پنداشته است (ص 129؛ نیز نك‍ : فون گرونباوم، ‌123)؛ اما این روایت را منابع دیگر، هر چند متأخر، تأیید كرده‌اند (صفدی، 25 / 313؛ ‌ابن شاكر، 6 / 314). با اینهمه اگر بپذیریم كه شاعر به موصل رفته یا اسد بن یزید بن مزید (ولایت در موصل: 184-190 ق) یا خالد بن یزید مهلبی (ولایت در موصل: 190-191 ق) را مدح گفته، ناچار باید روایت بالا را مردود بدانیم (نك‍ : فون گرونباوم، همانجا). شاید بتوان گفت كه وی حدود سال 200 ق یا چند سالی پس از آن درگذشته باشد.

مآخذ

 ابشیهی، محمد بن احمد، المستطرف، قاهره، 1371 ق / 1952 م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، 1972 م؛ ابن شاكر، محمد، عیون‌التواریخ، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ ابن ظافر، علی، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1970 م؛ ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن‌فضل‌الله عمری، احمد بن یحیی، مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت. 1408 ق / 1988 م؛ ابن قتیبه. عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، ‌به كوشش یوسف علی طویل، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابن‌معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1986 م؛ ابوالشمقمق، «اشعار بر جای مانده» در كتاب شعراء عباسیون (نك‍ : هم‍ ، فون گرونباوم)؛ ابوالفرج اصفهانی، ‌الاغانی، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1383 ق / 1963 م؛ ابونواس، حسن بن هانی، ‌دیوان، به كوشش اِوالد واگنر، قاهره، 1378 ق / 1958 م؛ جاحظ، ‌عمرو بن بحر، البرصان و العرجان، به كوشش محمد مرسی خولی، بیروت، 1392 ق / 1972 م؛ همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1389 ق / 1969 م؛ همو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء والكتاب، به كوشش عبدالحمید احمد حنفی، قاهره، 1357 ق / 1938 م؛ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ‌تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛ زامباور، ادوارد، معجم الانساب و الاسرات الحاكمة، ترجمۀ زكی محمد حسن بك و حسن احمد محمود، ‌بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ صفدی، خلیل بن ایبك، الوافی بالوفیات، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ ضیف، شوقی، العصر العباسی الاول، قاهره، دارالمعارف؛ ‌فراج، عبدالستار احمد، تعلیقات بر طبقات الشعراء (نك‍‌ : هم‍ ، ابن معتز)؛ فون گرونباوم، گوستاو، شعراء عباسیون، ترجمۀ محمد یوسف نجم، بیروت، 1959 م؛ مبرد، محمد بن یزید، الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ مرزبانی، محمد ابن عمران، ‌معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ یاقوت، بلدان

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.