زمان تقریبی مطالعه: 5 دقیقه

ابن بدرون

اِبْنِ‌بَدْرون‌، ابوالقاسم‌ يا ابومروان‌، عبدالملك‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ بدرون‌ حضرمی‌ سبتی‌ (د پس‌ از 608 ق‌/ 1211 م‌)، اديب‌، كاتب‌ و شاعر دورۀ موحدون‌ اندلس‌. از لقب‌ حضرمی‌ وی‌ چنين‌ برمی‌آيد كه‌ نياكانش‌ از مردم‌ جنوب‌ عربستان‌ بوده‌اند (قس‌: هوار، 204)، اما خود او را اهل‌ شِلْب در غرب‌ اندلس‌ دانسته‌اند (نک‍ : ابن‌ ابار، التكملة، 3/ 620؛ همو، المقتضب‌، 161). آنچه‌ از زندگی‌ او می‌دانيم‌ اين‌ است‌ كه‌ در شلب‌ به‌ فراگيری‌ علم‌ و ادب‌ پرداخته‌ (همو، التكملة، همانجا) و سپس‌ احتمالاً به‌ اشبيليه‌ رفته‌ و دير زمانی‌ در روزگار سلطان‌ يوسف‌ بن‌ عبدالمؤمن‌ موحدی‌ (558 -580 ق‌/ 1163-1184 م‌) در آن‌ شهر زيسته‌ است‌ (نک‍ : فروخ‌، 5/ 582؛ GAL, I/ 415؛ هوار، همانجا). شايد به‌ همين‌ سبب‌ گاه‌ وی‌ را اشبيلی‌ نيز خوانده‌اند (نک‍ : سركيس‌، 1/ 45؛ بستانی‌، 2/ 360؛ ركابی‌، 56). وجه‌ انتساب‌ او به‌ «سبة» روشن‌ نيست‌. مرگ‌ وی‌ در شلب‌ روی‌ داده‌ است‌ (داية، 212). ابن‌ ابار ( التكملة، همانجا) او را كاتبی‌ بليغ‌ و خطيبی‌ سخنور خوانده‌ است‌. ابياتی‌ از سروده‌های‌ وی‌ را نيز ابن‌ ابار ( المقتضب‌، همانجا) و مقری‌ (1/ 185) نقل‌ كرده‌اند. از شاگردان‌ و راويان‌ او ابوعبدالله‌ بن‌ صفار ضرير و ابوالخطاب‌ بن‌ خليل‌ شناخته‌ شده‌اند (داية، همانجا). تاريخ‌ مرگ‌ وی‌ همچون‌ تاريخ‌ تولدش‌ دانسته‌ نيست‌، اما می‌دانيم‌ كه‌ تا 608 ق‌ زنده‌ بوده‌، زيرا ابن‌ ابار ( التكملة، همانجا) گفته‌ كه‌ خود اجازه‌ای‌ را به‌ خط وی‌ كه‌ تاريخ‌ آن‌ 608 ق‌ بوده‌، ديده‌ است‌. 
ابن‌ بدرون‌، همۀ شهرت‌ خود را مديون‌ شرحی‌ است‌ كه‌ بر قصيدۀ معروف‌ ابن‌ عبدون‌ (ه‍ م‌) نوشته‌ است‌. ابن‌ عبدون‌ كه‌ خود در دربار افطسيان‌ بطليوس‌ دبير بود، پس‌ از سقوط شهر و نابود شدن‌ افطسيان‌ به‌ دست‌ مرابطون‌ (487 ق‌/ 1094 م‌)، قصيده‌ای‌ در رثای‌ آنان‌ سرود كه‌ در نوع‌ خود بی‌نظير است‌. وی‌ در اين‌ قصيده‌ پيش‌ از آنكه‌ به‌ خاندان‌ بنی‌ افطس‌ برسد، كلياتی‌ از تاريخ‌ جهان‌ و خاندانهای‌ بزرگی‌ كه‌ در كشاكش‌ روزگار نابود شده‌اند، برمی‌شمارد. پيداست‌ كه‌ تاريخی‌ آنچنان‌ فشرده‌ و نامهايی‌ آنچنان‌ كوتاه‌ و مختصر شده‌، همگان‌ را سودی‌ به‌ بار نمی‌آورد و حتی‌ اديبان‌ به‌ ديدۀ شك‌ در آن‌ می‌نگريستند و اين‌ امر از آنچه‌ ابن‌ بدرون‌ نقل‌ كرده‌، استنباط می‌شود. وی‌ در مقدمۀ شرح‌ خود می‌نويسد كه‌ در انجمنی‌، گروهی‌ از اديبان‌ زمان‌ گرد آمده‌ بودند. چون‌ سخن‌ به‌ «احالات‌» رسيد يكی‌ از حاضران‌ قصيدۀ ابن‌ عبدون‌ را خواند، اما آن‌ اديبان‌ كمتر با فن‌ «احالات‌» آشنا بودند، به‌ نحوی‌ كه‌ يكی‌ از آنان‌ قصيده‌ را معمايی‌ دانست‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ به‌ فهم‌ و شرح‌ آن‌ ميل‌ نخواهد كرد. در آن‌ ميان‌ كسی‌ به‌ ابن‌ بدرون‌ اشاره‌ كرد و اظهار داشت‌ كه‌ او اگر بخواهد، از عهدۀ كار برخواهد آمد. اين‌ ماجرا موجب‌ شد كه‌ ابن‌بدرون‌ به‌ شرح‌ قصيده‌ اقدام‌ نمايد. تاريخها و حكاياتی‌ كه‌ ابن‌‌بدرون‌ در شرح‌ خود آورده‌، ناچار پا به‌ پای‌ ابيات‌ قصيده‌ پيش‌ آمده‌ است‌ و او در ترتيب‌ اشعار تغييری‌ نداده‌ است‌. بدين‌ سان‌ شرح‌ از «دارا» آغاز می‌شود و تاريخ‌ ايرانيان‌ از دارا تا مرگ‌ يزدگرد سوم‌ يعنی‌ حدود 31 ق‌، 56 صفحه‌ را در برمی‌گيرد. سهم‌ يونانيان‌ از 6 صفحه‌ در نمی‌گذرد. 75 صفحه‌ به‌ اعراب‌ بائده‌، عاربه‌ و مستعربه‌، حكام‌ يمن‌ و بخشی‌ از ايام‌العرب‌ و تاريخ‌ مناذرۀ حيره‌ اختصاص‌ می‌يابد و در شرح‌ بيتهای‌ 31 و 32 به‌ تاريخ‌ آغاز اسلام‌ و حتی‌ شهادت‌ امام‌ حسين‌ (ع‌) و ماجرای‌ برامكه‌ می‌پردازد و در پايان‌ شرح‌، به‌ اميران‌ اندلس‌ نيز اشارتی‌ رفته‌ است‌. اما شرح‌ ابن‌بدرون‌ در بيت‌ 48 قصيده‌ كه‌ رثای‌ افطسيان‌ است‌، متوقف‌ می‌گردد و بدين‌ سان‌ 28 بيت‌ بدون‌ شرح‌ باقی‌ می‌ماند كه‌ شايد نيازی‌ هم‌ به‌ شرح‌ نداشته‌ است‌. 
با اينهمه‌ اسماعيل‌ بن‌ احمد بن‌ اثير، شرح‌ او را مختصر كرده‌، سپس‌ خود به‌ تكميل‌ قصيدۀ ابن‌ عبدون‌ پرداخته‌ و می‌گويد: چون‌ قصيدۀ ابن‌ عبدون‌ به‌ سبب‌ مرگ‌ او در 333 ق‌ (زمان‌ مقتدر) متوقف‌ شد، من‌ شعری‌ به‌ همان‌ وزن‌ و قافيه‌ از زمان‌ قاهر تا 697 ق‌ كه‌ روزگار دولت‌ تركان‌ است‌، بر آن‌ افزوده‌ام‌. به‌ گفتۀ حاجی‌ خليفه‌ (3/ 1329) ابن‌ جوزی‌ نيزاين‌ قصيده‌ را شرح‌ كرده‌ است‌. قصيدۀ ابن‌عبدون‌ و شرح‌ ابن‌بدرون‌، از نظر تاريخی‌ هيچ‌ كدام‌ اعتباری‌ ندارد، زيرا آنان‌ به‌ منابعی‌ دسترسی‌ نداشته‌اند كه‌ اكنون‌ مفقود شده‌ باشد. ابن‌بدرون‌ در جای‌ جای‌ شرحش‌، به‌ مجسطی‌ بطلميوس‌، تاريخ‌ خوارزمی‌، مختصر تاريخ‌ طبری‌، معارف‌ ابن‌ قتيبه‌، مختصر اوراق‌ صولی‌ (داية، 214) و به‌ خصوص‌ مروج‌ مسعودی‌ اشاره‌ كرده‌، اما از بررسيهای‌ انجام‌ شده‌، چنين‌ آشكار می‌شود كه‌ وی‌، دست‌ كم‌ در بخش‌ عظيمی‌ از كتاب‌، تنها مروج‌ مسعودی‌ را رونويسی‌ كرده‌ و فقط به‌ حذف‌ برخی‌ روايات‌ مكرر آن‌ اكتفا نموده‌ است‌ (مثلاً قس‌: نسب‌ ايرانيان‌، مسعودی‌، 2/ 138 به‌ بعد، ابن‌بدرون‌، 14 به‌ بعد؛ يونانيان‌، مسعودی‌، 2/ 242 به‌ بعد؛ ابن‌بدرون‌، 56 به‌ بعد؛ تواريخ‌ اعراب‌ بائده‌ و ملوك‌ حيره‌ و غيره‌ نيز به‌ همين‌ حال‌ است‌). 
با اينهمه‌ شرح‌ او گمنام‌ نماند. حتی‌ دانشمند مطلعی‌ چون‌ ابن‌ خلكان‌ نيز «فوايدی‌ افزون‌» بر آنچه‌ در ديگر منابع‌ خود ديده‌، در آن‌ يافته‌ است‌ (ابن‌خلكان‌، 1/ 338، وی‌ مجموعاً 3 بار به‌ او استناد كرده‌: نيز 3/ 470، 4/ 353). مقری‌ تلمسانی‌ آن‌ را نيك‌ می‌شناخته‌، چه‌ می‌گويد: «اين‌ شرح‌، در اين‌ بلاد مشرقی‌ مشهور است‌» (1/ 185). 
شرح‌ ابن‌بدرون‌، به‌ چندين‌ نام‌ مشهور است‌: كمامةالزهر و فريدةالدهر، كمامةالزهر و صدفةالدر، و يا شرح‌ البسامة باطواق‌ الحمامة، زيرا نام‌ قصيدۀ ابن‌ عبدون‌، «بسامة» بوده‌ است‌ (ابن‌ بدرون‌، 2). اين‌ كتاب‌ تاكنون‌ 3 بار به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌: ليدن‌، به‌ كوشش‌ هوگوليت، 1839 م‌، ليدن‌، به‌ كوشش‌ دوزی‌، 1846 م‌ و قاهره‌، به‌ كوشش‌ محيی‌الدين‌ صبری‌ الكردی‌، 1340 ق‌. 

مآخذ

ابن‌ ابار، محمد بن عبدالله، التكملة لكتاب‌ الصلة، به‌ كوشش‌ كودرا، مادريد، 1882 م؛ همو، المقتضب‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياری‌، بيروت‌، 1403 ق‌/ 1983 م‌؛ ابن‌بدرون‌، عبدالملك‌ بن عبدالله، شرح‌ قصيدة ابن‌ عبدون‌، به‌ كوشش‌ محيی‌الدين‌ صبری‌ الكردی‌، قاهره‌، 1340 ق‌؛ ابن‌خلكان‌، وفيات‌؛ بستانی‌ ف‌؛ حاجی‌ خليفه‌، كشف‌الظنون‌ اسامی‌ الكتب‌ و ... ، استانبول‌، 1941-1943 م‌؛ داية، محمد رضوان‌، تاريخ‌ النقد الادبی‌ فی‌ الاندلس‌، بيروت‌، 1401 ق‌/ 1981 م‌؛ ركابی‌، جودت‌، فی‌ الادب‌ الاندلسی‌، قاهره‌، 1970 م‌؛ سركيس‌ چاپی‌؛ فروخ‌، عمر، تاريخ‌ الادب‌ العربی‌، بيروت‌، 1982 م‌؛ مسعودی‌، علی‌ بن حسین، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ باربيه‌ دومنار، پاريس‌، 1874 م‌؛ مقری‌، احمد بن محمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1388 ق‌/ 1968 م‌؛ نيز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.