ابن اسد فارقی
اِبْنِ اَسَدِ فارِقی، ابونصر حسن بن اسد (مق 487 ق/ 1094 م)، شاعر، نویسنده و لغتشناس اهل میافارقین. دو روایت نسبتاً گسترده در دست است كه از خلال آنها میتوان حدیث عمدۀ زندگی او را ترسیم كرد. یكی از این دو روایت مربوط به دوران پادشاهی ملكشاه (465-485 ق/ 1073-1092 م) است كه اندكی در خریده و به تفصیل در ادبای یاقوت آمده است. روایت دوم به دو سال آخر عمر او و بعد از دوران ملكشاه مربوط است كه ابن ازرق فارقی به تفصیل تمام در تاریخ خویش آورده، و میدانیم كه ابنازرق (د پس از 566 ق/ 1171 م) از همۀ نویسندگان به زمان او نزدیكتر بوده است. برای آنكه ارزش تاریخی این روایات آشكار شود، لازم است اشاره كنیم كه در 472 ق/ 1079 م ناصرالدوله منصور بن مروان بر سراسر دیار بكر امیر شد و ابوسالم طبیب را وزیر خود كرد. در 478 ق/ 1085 م ملكشاه، به طمع اموال بنیمروان، لشكری به آن دیار فرستاد و همۀ شهرها از جمله میافارقین را متصرف شد و فقط شهرك حربی در شمال عراق را بـه منصور بن مـروان واگذاشت (نک : ابن ازرق، 205-214). ابن اسد كه گویند نزد ملكشاه و وزیرش نظامالملك حرمتی داشت، احتمالاً در زمان ولایت ابن مروان بر میافارقین، بر دیوان خراج آمِد گمارده شد، اما از عهده بر نیامد و در كار اموال خودسری پیشه كرد، چنانكه عاقبت به زندانش انداختند. سپس مردی كه غالباً از او به نام «الكامل الطبیب» یاد كردهاند (شاید همان ابوسالم طبیب، وزیر ابن مروان باشد)، شفاعت كرد و از بند رهایش ساخت (عمادالدین كاتب، 2/ 417؛ یاقوت، 8/ 55-56). احتمالاً وی، پس از این ماجرا، به میافارقین رفته، چند سالی در آنجا زیسته است، زیرا نسبت «فارقی» دلالت بر آن دارد كه یا این شهر زادگاه او بوده و یا دیرزمانی در آن مسكن داشته است. در آن هنگام ناصرالدوله ابن مروان بر این شهر حكم میراند و شاعر، احتمالاً با دربار او روابط نیكی داشته است.
در هر حال، هنگام مرگ ملكشاه، ابن اسد در میافارقین به كار تعلیم مشغول بود و ابن مروان كه همچنان در حربی به سر میبرد، همینكه احوال مملكت را پریشان دید، دست به كشورگشایی زد و جزیره را متصرف شد. مردم میافارقین كه در اثنای انتقال قدرت، مدتی بیسرپرست مانده بودند، نخست به بركیارق نامه نوشتند كه امیری به شهر ایشان بفرستد، اما در آن احوالِ پریشان كسی به یاد مردم نبود و آنان ناچار مردی از شیوخ خود را موقتاً به امیری برگزیدند و نیز نظر به آسایش و عدلی كه از شاهان سلجوقی دیده بودند ــ و شاید بیشتر از بیم آنان ــ نخواستند دوباره به حكومت ابن مروان تن در دهند. در این احوال، گروهی از عوامالناس و جُهّال گرد ابن اسد را گرفته، به بهانۀ حفاظت از شهر و باروی آن، به دخالت در امور شهر پرداختند. از سوی دیگر برادر ملكشاه تُتُش كه بخش اعظم شام را گرفته بود، شهرها را یكی پس از دیگری فتح میكرد، تا سرانجام نصیبین را نیز پس از قتلعام فجیعی گشود و همانجا مستقر شد. مردم میافارقین از بیم خشم او، هیأتی را برای اظهار سرسپردگی نزد وی گسیل داشتند كه مورد مهر و عنایت سلطان قرار گرفت. اما ابن اسد كه آرزوهای بزرگی در سرمیپرورانید، فریب وعدههای ابن مروان را خورد و در آغاز سال 486 ق شهر را به او واگذاشت و خود با لقب محییالدین، مقام وزارت یافت. دولت ابن مروان و وزارت ابن اسد 5 ماه بیش نپایید و همینكه تتش به نزدیكی شهر رسید، مردم از بیم آنچه به سر مردم نصیبین آمده بود، شهر را به او تسلیم كردند و تتش در ربیعالاول همان سال به شهر وارد شد. ابن مروان به یكی از وزیران او پناه برد، و ابن اسد گریخت و پنهان شد. یك سال پس از آن، زمانی كه سلطان در حران بود، شاعر - ظاهراً از حلب - با قصیدهای دلنشین به خدمت او شتافت. آنچه در این قصیده نظر همگان را جلب كرده، بیتی است كه در آن شاعر بر حلب میگرید و از قتل خویش در حران سخن میگوید، زیرا به راستی نیز چنین شد: تتش، همینكه دانست كه او شهر را به ابن مروان واگذار كرده بود، بفرمود سر از تنش جدا كردند (در روایات دیگر مصلوب، یا به دار آویخته شد). این روایت مفصل كه از تناقض و اغراق تهی است، نخست در تاریخ ابن ازرق (ص 232- 239) آمده و ابن تغری بردی (5/ 140) نیز خلاصهای از آن ذكر كرده، حال آنكه شرح حال او در منابع دیگر كه به نامهای سلاطین و وقایع تاریخی توجهی نداشتهاند، اندكی مبهم گردیده است. در این میان آنچه بیشتر نظر یاقوت را جلب كرده و موجب پریشانی بیشتری شده، آن داستان نیم افسانهای است كه برخی خطوط آن با روایت ابن ازرق شبیه است. موضوع اصلی این داستان مفصل چنین است: زمانی ابن مروان بر دیار بكر حكم میراند و خُطبه به نام خود و ملكشاه میخواند. روزی شاعری عجم به نام غسانی بر امیر مهمان شد، اما چون پس از 3 روز نتوانست شعری بسراید، ناچار قصیدهای از ابن اسد را به نام خویش در محضر امیر خواند. چون امیر آگاه شد، كسی را برای تحقیق نزد ابن اسد فرستاد. از سوی دیگر غسانی نیز كه خبر اقدام امیر به گوشش رسیده بود، زودتر رسولی نزد شاعر روانه كرده، تقاضا نمود كه آن راز را پنهان دارد تا حرمت او ضایع نگردد. ابن اسد نیز خواهش او را پذیرفت و انتساب آن قصیده را به خود انكار كرد. اندكی بعد مردم میافارقین بر ابن اسد جمع آمدند و او را بر خود امیر كردند و خواستند كه او، تنها به نام ملكشاه خطبه بخواند و نام ابن مروان را بیندازد. ابن مروان نیز سپاهی به جنگ او فرستاد، اما چون سپاه از فتح شهر عاجز ماند، امیر ناچار از ملكشاه یاری خواست. فرماندهی سپاهی كه ملكشاه به میافارقین گسیل داشت، به عهدۀ همان غسانی شاعر بود. عاقبت شهر فتح شد و ابن اسد را به حضور ابن مروان آوردند و در اثر شفاعت غسانی، امیر از كشتن شاعر چشم پوشید. آنگاه غسانی خود را به او شناسانید و پس از چندی به دیار خود بازگشت. ابن اسد تنها و سرگردان ماند و احوالش سخت پریشان گردید و ناچار دوباره به ابن مروان روی آورد و قصیدهای در مدح او سرود. اما امیر، همینكه نام ابن اسد را شنید، دوباره به خشم آمد و بفرمود شاعر را به دار كشند (مصلوب كنند) (یاقوت،8/ 57 -61). این داستان را با اندكی تغییر صفدی (11/ 402-403) و كتبی (1/ 321-322) و حتی در عصر حاضر بستانی (2/ 334) نقل كردهاند و دیگر به دشواری انطباق آن بر حوادث تاریخی و یا به ساخت افسانهآمیز آن عنایت نكردهاند.
از اشعار او مجموعاً 164 بیت در منابع گوناگون آمده است كه بخش اعظم آن، یعنی 141 بیت را عمادالدین كاتب (2/ 418-430) آورده است. اشعار غیر مكرر در منابع دیگر به قرار زیر است: 15 بیت، یاقوت (8/ 61 -62): 6 بیت، قفطی (1/ 296-297)؛ 2 بیت، فیروزآبادی (ص 55). تقریباً هیچ یك از این آثار خالی از صنعت نیست و آنچه بیش از همه نظر او را جلب كرده است، همانا جناس است كه همگان به آن اشاره كردهاند (نک : عمادالدین كاتب، 2/ 418؛ یاقوت، 8/ 54؛ قفطی، 1/ 297؛ قس: صفدی، 11/ 401؛ كتبی، 1/ 321). اما جناس پردازی او در این خلاصه میشود كه در همۀ اشعار، كلمهای را كه چند معنی دارد برمیگزیند و آن را قافیۀ شعر قرار میدهد. عالیترین نمونه، شعری است در 15 بیت كه در آن، كلمۀ «عین» با 15 معنی گوناگون قافیه شده است (یاقوت، 8/ 61-64). ابن اسد علاوه بر شاعری به عنوان نحوی نیز شهرت داشته (همو، 8/ 56؛ قفطی، 1/ 294، 295) و تنها كتابی كه از او به جای مانده الافصاح فی شرح ابیات مشكلة الاعراب در همین زمینه است (قس: GAL, S, I/ 195 كه نام این كتاب را به صورت الافصاح فی العویص یا شرح الابیات المشكلة الصحاح آورده است). این كتاب یك بار در 1947م به كوشش سعید افغانی در لیبی (دانشگاه بن غازی) و سپس در 1958 م (دمشق) و 1980 م (بیروت) به وسیلۀ همو به چاپ رسیده است. شرح كوتاهی دربارۀ این كتاب در مجلۀ المجمع العلمی العربی درج شده است (میمنی، 192-195). دو كتاب دیگر نیز به او نسبت دادهاند كه ظاهراً از هیچ كدام اثری به جای نمانده است: یكی شرح لُمَع ابن جنّی است (یاقوت، 8/ 57؛ قفطی، 1/ 294؛ سیوطی، 218) و دیگری كتاب الالغاز (قفطی، 1/ 297؛ ذهبی، سیر، 19/ 81، العبر، 2/ 354؛ یافعی، 3/ 143). قفطی (1/ 295) سخنان ابوطاهر سلفی را دربارۀ شرح لمع او آورده است. ابوطاهر، به چشم حقارت در این كتاب نگریسته و ابن اسد را، آنهم در شهر كوچكی چون میافارقین، در آن مقام نمیبیند كه بتواند كاری جز تقلید سخن دیگران انجام دهد.
مآخذ
ابن ازرق فارقی، احمد بن یوسف، تاریخ الفارقی، به كوشش بدوی عبداللطیف عوض، قاهره، 1379 ق/ 1959 م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ بستانی ف؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1405 ق/ 1984 م؛ همو، العبر، به كوشش محمدسعید زغلول، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ سیوطی، بغیة الوعاة، قاهره، 1326 ق؛ صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به كوشش شكری فیصل، بیروت، 1401 ق/ 1981 م؛ عمادالدین كاتب، محمد بن محمد، خریدة القصر و جریدة العصر، به كوشش شكری فیصل، دمشق، 1378 ق/ 1959 م؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، البلغة، به كوشش محمد مصری، دمشق، 1392 ق/ 1972 م؛ قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواة، قاهره، 1369 ق/ 1950 م؛ كتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1973 م؛ میمنی، عبدالعزیز، «الافصاح عن ابیات مشكلة الایضاح للفارقی»، مجلة المجمع العلمی العربی، شم 34، جزء اول، دمشق، 1378 ق/ 1959 م؛ یافعی، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، حیدرآباد دكن، 1337- 1339 ق؛ یاقوت، ادبا؛ نیز: