ابلیس
اِبلیس، نام خاص (عَلَم) برای موجودی كه از فرمان خدا سرباز زد و از درگاه وی رانده شد. نیز اسمی عام برای شیاطین. دربارۀ ابلیس از دیدگاههای مختلف میتوان بحث كرد. در این مقاله، از ابلیس در 4 بخش سخن رفته است: I. در لغت و ادب عربی، II. در قرآن، III. در كلام، IV. در ادب فارسی و عرفان.
I. در لغت و ادب عربی
كلمۀ اِبْلیس، 11 بار در قرآن كریم آمده است، 9 بار آن مربوط به آفرینش آدم است (بقره / 2 / 34؛ اعراف / 7 / 11؛ حجر / 15 / 31، 32؛ اسراء / 17 / 61؛ كهف / 18 / 50؛ طه / 20 / 116؛ ص / 38 / 74، 75)، و دو مورد دیگر (شعراء / 26 / 95؛ سبا / 34 / 20) را با آفرینش رابطهای نیست. در همۀ این موارد ملاحظه میكنیم كه لفظ ابلیس، در مقام اسم خاص به كار رفته است، امّا در احادیث و روایات گاه آن را از عَلَمیت خارج كرده در قالب «ابالسة» جمع بستهاند. در قرآن گاه كلمۀ شیطان را میتوان مترادف با ابلیس دانست (بقره / 2 / 36؛ اعراف / 7 / 20؛ طه / 20 / 120).
لغتشناسان مسلمان، از دو جهت به این واژه پرداختهاند: برخی ــ به خصوص همۀ كسانی كه قرآن را از واژههای بیگانه تهی میدانند ــ برای آن ریشهای عربی فرض كرده، گفتهاند كه ابلیس، از ریشۀ بَلَسَ مشتق است. باب اِفعال این كلمه، یعنی ابَلَسَ یبلِسُ اِبلاساً، اساساً به معنی نومید شدن و گاه نومید كردن است (نک : همۀ فرهنگها، از العین خلیل، ذیل بَلَسِ تا جمهرۀ ابن دُرید، ذیل بَسَلَ). این معنی 5 بار در قرآن كریم آمده است: یبلِسُ المُجِرمون (روم / 30 / 12)، مُبْلِسون (انعام / 6 / 44؛ مؤمنون / 23 / 77؛ زخرف / 43 / 75)، مُبْلِسین (روم / 30 / 49) و دو مثال نیز در تفسیر طبری (1 / 180) از شعر رُؤبْه و عَجّاج برای آن نقل شده است. گویا مشتق دانستن ابلیس از این فعل، از ابن عباس سرچشمه گرفته كه گوید: « خداوند او را از هر خیری نومید كرد (اَبْلَسَهُ) و شیطانی رجیم ساخت (طبری، همانجا و همۀ تفاسیر؛ نیز نک : راغب، ذیل بَلَسَ). طبری در تأیید و تكمیل این نظر گوید: ابلیس، وزن اِفعیل است از الاِبلاس، یعنی نومید شدن از خیر، پشیمانی و اندوه. علت غیرمنصرف بودن كلمه نیز آن است كه چون در زبان عربی كمنظیر است، همچون «اعلام بیگانه» محسوب شده است. كلمۀ اسحق (از أسْحَقَهُ اللّٰهُ) نیز نمونۀ دیگری از این كلمات است (طبری، همانجا)، معنای دیگر اِبلاس سكوت است و مُبلِس به معنی مرد ساكت شده از بیم و اندوه، همچنین اِبلاس به معنی حیرت نیز آمده است (ابن اثیر، 1 / 152؛ ابن منظور) نیز اگر دربارۀ ناقه به كار رود، به معنی سرباز زدن او از چراست به سبب شهوت بسیار به نرینه (نک : راغب)، اما اكثر لغتشناسان و مفسران این معنی را نپسندیده و مانند جوالیقی (ص 23) آن را واژهای بیگانه دانستهاند. مثلاً طوسی (1 / 153) و ابوالفتوح رازی (1 / 88) هر دو نظر طبری را رد كرده، میگویند: ابلیس و نیز اسحاق و ایوب همه معرّبند و علت غیرمنصرف بودن آنها نیز همانا عَلَمیت و عُجْمه است (نووی، 1 / (1) / 106؛ دمیری 1 / 192)، اما مسألۀ مهم این واژه از آنجا برمیخیزد كه اولاً در شعر جاهلی عرب به كار نیامده و پنداری از جملۀ واژههایی است كه در دورۀ نزول وحی به عربی راه یافته نشده است. از سوی دیگر، در زبانهای سامی دور و نزدیك هم نمونهای یا ریشهای برای آن یافت نشده است. ناچار باید در زبانهای غیر سامی به جستوجوی آن پرداخت. در این صورت، مشكلی پدیدار میشود كه در مورد چندین واژۀ قرآنی دیگر گریبانگیر محققان است، از این قرار كه آیا ممكن است در شرایط خاص آن روزگار، واژهای از راهی آن چنان دور، بیواسطۀ زبانی ثالث، به زبان قرآن راه یابد؟ (قس: واژههای سجیل، هاروت، ماروت، و... ). از دیرباز، خاورشناسان، از جمله گایگر فون كرمر، فرنكل، اشپرنگر (نک : جفری، 47-48، حاشیه) و سپس ونسینك (EI1، ذیل Iblis؛ دائرةالمعارف الاسلامیة، ذیل شیطان) آن را شكل تحریف شدهای ازكلمۀ یونانی diabolos میدانستند. همین نظر است كه جفری مورد توجه و تحقیق بیشتر قرار داده است. وی اشاره میكند كه لفظ «دیابولس» در ترجمههای یونانی «هفتادی» در مقابل عبری SŦN (= شیطان) قرار دارد كه خود در عهد عتیق، زكریا، باب سوم مذكور است، اما بیشتر در عهد جدید و آثار مفسران آن كتاب است كه شیطان به قالب موجودی پرتوان و فتنهگر درمیآید و بدینسان به معنی ابلیس در اسلام نزدیك میگردد. بنابراین میتوان پنداشت كه لفظ دیابولس از طریق زبان مسیحیان (نه یهودیان) به عربی راه یافته است. اینك باید دانست واسطۀ انتقال چه بوده است، زیرا انتقالِ مستقیم آن از یونانی به عربی بعید مینماید. عقیدۀ هرویتس بر آن است كه آن لفظ نخست به سریانی و از آنجا به عربی رفته است، در عربی حرف دالِ آغاز آن، علامت مضافالیهی یا جرّ در كلمۀ سریانی پنداشته شده و از آغاز حذف گردیده است. در تأیید این سخن نمونههایی كه در آنها دال یونانی حذف شده است، ارائه میگردد: dikastes< قسطاس، dozenteria< زنطاریة. با اینهمه، در نظریۀ سریانی شدن كلمه، مشكل دیگری موجود است، از این قرار كه لفظ diabolos یونانی را در آن زبان، به كلمهای غیر از ابلیس ترجمه كردهاند. دو نظریۀ دیگر نیز در این باب موجود است: یكی آنكه عربانِ سالهای نخست اسلام، دال كلمه را از سر اشتباه و بیاطلاعی انداختهاند و دیگر آنكه كلمه از مسیحیان حبشه اخذ شده نه سریانیان (جفری، 47-48)، ولی جفری هیچ یك از این دو رأی را نپذیرفته است (قس: حسن المصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن، ذیل بَلَسَ، تهران، 1360ش، كه دور از مبانی علمی است).
همۀ محققان معاصر در خاور و باختر، گاه با اندكی احتیاط، نظر یونانی بودن كلمه را پذیرفتهاند (هیستینگز، II / 282-283؛ جودائیكا، III / 999-1002، هر دو مأخذ ذیل Azazel؛ EI2؛ دویك، 107؛ هاكس، ذیل شیطان؛ بستانی، نُخیلة... ).
لفظ یونانی خود از ریشۀ bal، به معنی افكندن آمده است. از همین ریشه، دهها كلمه در زبانهای اروپایی پدیدار شده است، از جمله: فرانسوی diable (از طریق لاتینی)، اسپانیایی diavolo, diablo، انگلیسی devil... (نک : «قاموس ریشهها»، 13).
شیطان عبری (ŠŦN) و دیابولس یونانی (در ترجمههای هفتادی) در عهد قدیم و عهد جدید و سنتهای كهن یهودی و مسیحی، نامها و مرتبتها و نقشهای گوناگون یافت. برخی از این نامها به همراه برخی روایات، به تفاسیر اسلامی نیز راه یافت. یكی از این نامها، عَزازِیل است كه حتی ابن عباس آن را میشناخته. از قول وی روایت كردهاند كه ابلیس پیش از معصیت عَزازِیل نام داشت و از فرشتگانی بود كه در زمین مسكن داشتند، و چون علم بسیار داشت، مغرور شد و از فرمان خدا سر برتافت (نک : طبری، تفسیر، 1 / 178؛ همو، تاریخ، 1 / 86؛ ابوالفتوح رازی، 1 / 88؛... ). بسیاری دیگر از راویان پنداشتهاند كه نام ابلیس در عبری عزازیل و در عربی حارث بوده است (همانجاها؛ نک : دمیری، 1 / 191، كه به اصحاب این رأی اشاره میكند؛ سیوطی، 4 / 82)، اما در روایات مذهبی یهودی ـ مسیحی، عَزازیل معنایی بسیار گسترده و گاه مبهم دارد، تنها یكی از معانی ثانوی آن ممكن است با ابلیس عربی مطابق باشد. وی گاه فرشتهای است كه هرگز تمرُّد نكرده یا فرشتهای است كه از مقام خود سقوط كرده، گاه بزی است كه در صحرا رها شده و سمبل گناهان بنیاسرائیل است كه از آن قوم دور میگردد، گاه اسم محلی است كه بز را در آن رها كردهاند... (نک : جودائیكا؛ «قاموس جدید كتاب مقدس»، ذیل Azazel؛ هاكس؛ لغتنامه، ذیل عَزازیل؛... ) در ریشۀ كلمۀ عَزازیل نیز تردید بسیار است. شاید این كلمه مركب از azaz به معنای قوت، و ’ēl به معنی خدا باشد («قاموس جدید... »، همانجا). برخی از نامهای دیگر ابلیس كه گاه گاه در آثار فارسی و عربی نیز راه یافته، عبارتند از بَعْل زَبُوب ابوالعَیزْاز، بَلْعَز و لوكیفر یا لوسیفر (نک : لغتنامه؛ دائرةالمعارف فارسی، ذیل شیطان و عَزازیل).
در ادبیات دینی عربی، ابلیس را علاوه بر نام حارث و لقب رجیم كه لفظی قرآنی است، چندین لقب و كنیۀ دیگر نیز دادهاند: ابومُرّة، ابوخلاف، ابو لُبَینی (گویند لُبینی نام دختر او بوده)، ابوكُرداس، ابوقِتْرة، ابوالجن (در مقابل ابوالانس برای آدم)، ابودَوجانه و نیز خَنّاس، شیخ نجدی (نک : میدانی، ذیل ابلیس؛ ابنمُحرز، 36؛ سیوطی، 4 / 82؛ قمی، ذیل بَلَسَ؛ لغتنامه؛ خزائلی، 78، كه هر یك به تعدادی از این نامها اشاره كردهاند).
برای ابلیس هنگام هبوط به زمین هیأتی شگفت قائل شدهاند. گویند: یك چشم بود، دستاری یا عمامهای كه دنبالۀ آن به چانهاش هم نمیرسید بر سر داشت، یك موزه بیش به پایش نبود (ثعلبی، 42؛ نویری، 1 / 29)، سپس چون دید از بهشت رانده شده و سرگردان است، خدای تعالی را از حال خود پرسش كرد. خداوند فرمود: پیامبران تو كاهنانند، كتاب تو وَشْم (خالكوبی روی پوست بدن) است، سخنت دروغ است، قرائتت شعر است، مؤذّن تو نی است، مسجد تو بازار است، خانهات حمام است، خوراكت هر خوراكی است كه بر آن نام خدای نیاورند، شراب تو سكرآور است، ابزار نخجیر تو زنانند (ثعلبی، همانجا؛ نویری، 13 / 19-20).
ابلیس شعر عربی نیز سروده است: گویند چون هابیل كشته شد، آدم در رثای او شعری سرود كه با مصراع بسیار معروف «تَغَیرتِ البِلادُ و مَنْ عَلیها» آغاز میگردید (عموماً 7 بیت آوردهاند). حوا نیز در شعری (مشهور 3 بیت) بیهودگی این زاریها را گوشزد میكند. آنگاه ابلیس در میرسد و در قطعهای (مشهور 4 بیت) به نیرنگبازی خویش فخر میكند (مسعودی، 1 / 66؛ ثعلبی، 46-47،... ).
مآخذ
ابن اثیر، مجدالدین، النهایة، به كوشش طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الضاحی، قاهره، 1383ق / 1963م؛ ابن درید، محمدبن حسن، جمهرة اللغة؛ ابن محرز وهرانی، محمدبن محمد، منامات، به كوشش ابراهیم شعلان و محمد نغش، قاهره، 1387ق / 1968م؛ ابن منظور، لسان؛ ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، قم، 1404ق / 1984م؛ بستانی ب؛ ثعلبی، احمدبن محمد، قصص الانبیاء، بیروت، 1401ق / 1981م؛ جوالیقی، موهوب بن احمد، المعرب، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، 1361ق / 1942م؛ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، تهران، 1350ش؛ خلیل بن احمد، كتاب العین، به كوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم، 1405ق / 1985م؛ دائرةالمعارف الاسلامیة؛ دائرةالمعارف فارسی؛ دمیری، كمالالدین، حیاة الحیوان الكبری، قاهره، 1353ق / 1934م؛ راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش ندیم مرعشلی، قاهره، 1392ق / 1972م؛ سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1387ق / 1967م؛ طبری، تاریخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1960- 1968م؛ همو، تفسیر؛ طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ عیوضی، رشید، «تحقیقی دربارۀ دو واژۀ ابلیس و شیطان»، نشریۀ دانشكدۀ ادبیات تبریز، س 18، شم 4، 1345ش؛ قرآن؛ قمی، عباس، سفینة البحار، نجف، 1355ق / 1936م؛ كتاب مقدس؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مسعودی، مروج الذهب، به كوشش باربیه دومنار، پاریس، 1861-1871م؛ مشكور، محمد جواد، فرهنگ تطبیقی؛ معین، فرهنگ فارسی؛ همو، حاشیۀ برهان قاطع؛ میدانی، احمدبن محمد، السامی فی الاسامی، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1354ش؛ نخیلة، رفائیل، غرائب اللغة العربیة، بیروت، 1959م؛ نووی، محییالدین بن شرف، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ نویری، احمدبن عبدالوهاب، نهایة الارب، به كوشش احمد الزین، قاهره، 1357ق / 1938م؛ هاكس، جیمز، قاموس كتاب مقدس؛ نیز:
Devic, Marcel, Dictionnaire étymologique des mots français d’origine orientale, Amsterdam, 1915; EI1; EI2; ERE; Grandsaignes d’Hauterive, R., Dictionnaire des Racines des Langues européennes …, Paris, 1948; Jeffery, Arthur, The Foreign Vocabulary of the Qur’ān, Baroda, 1938; Judaica; The New Bible Dictionary, London, 1962.
آذرتاش آذرنوش