آل حسول
آلِ حَسول، یا حَسّول، حَسوله، خاندان علمی و ادبی ایرانی که چندی در سدۀ 4 و 5 ق / 10و 11م عهدهدار وزارت و دبیری آل بویۀ شاخۀ ری و غزنویان و سلجوقیان بودند. از نیای این خاندان، حسن بن حَسّول یا حَسوله، جز نام وی (یاقوت، 13 / 19) اطلاعی در دست نیست، اما احتمال هست که مرادِ نوری (3 / 480) از «شیخ ابومحمد بن حسولة بن صالحان قمی» از جمله مشایخ حدیث، همو بوده باشد، خاصه که از معاصران وی میتوان دریافت که در روزگار آل بویه میزیسته است، اما شهرت وی که «قمی» یاد شده، اظهارنظر قطعی در این باب را دشوار میسازد، چه غالب مورخان شهرت او را همدانی گفتهاند.
نخستین کس از این خاندان که در میان ادیبان و دبیران دستگاه آل بویه از او یاد شده، ابوالقاسم علی بن حسن بن حسول است که در دستگاه صاحب بن عباد، نویسنده و وزیر نامدار آن دوره، پیشۀ دبیری (ابوحیان توحیدی، 1 / 24) داشته و طرف توجه ادیبان و شاعران وابسته به این دستگاه بوده است. یاقوت (4 / 94- 98) اشاره میکند که ابوالحسن احمد بن فارس لغوی (د 390ق / 1000م) نویسندۀ کتاب المجمل در لغت، اشعاری توسط وی نزد عبدالصمد بن بابک شاعر که به ری آمده و ابن فارس توقع داشت به دیدار او بیاید، ارسال داشت. ابوالقاسم حسول خود نیز ازجمله ادیبان بزرگی به شمار میرفت که به گفتۀ ثعالبی (1 / 107) «در کتابت و بلاغت به او مثل زنند». نیز ابوحیان توحیدی (1 / 24) از سخنانی که میان ابوالقاسم و صاحب بن عبّاد در باب حدوث و قِدم جهان رفت، یاد کرده است. ابوریحان بیرونی هم (ص 141) به مناسبتی از او سخن گفته است. با این همه، به تصریح پسرش ابوالعلاء محمد، وی چندی مغضوب صاحب شد و به زندان در افتاد. همو نقل میکند که پدرش در خواب مژدۀ آزادی یافت و یک هفته بیش برنیامد که از بند برست (ثعالبی، 1 / 107)، اما یاقوت (13 / 19-21) اشاره میکند که ابوالقاسم از زندان رقعتی به صاحب بن عباد نگاشت و از گناه خویش بخشایش خواست. صاحب بر پشت همان رقعت، حکم آزادی او را صادر کرد.
مشهورترین عضو این خاندان، ابوالعلاء محمد بن ابیالقاسم علی ابن حسول، ملقب، به صفیالملک، الوزیر الصفی، و صفی الحضرتین است. وی از همدان برخاست و در ری پرورش یافت و نزد احمد بن فارس و صاحب عباد دانش آموخت (کتبی 3 / 430). سپس به دنبال پدر، به کار نویسندگی در دیوان رسائل مشغول شد و روزگاری دراز در این پیشه بود. او یکچند وزارت شاهنشاه، مجدالدولۀ دیلمی را داشته و خود به این تصریح کرده است (بیهقی، تاریخ بیهق، 111؛ قزوینی رازی، 217). ظاهراً لقب الوزیر الصفی یا صفیالملک را از همین جا برگرفته است، چنان که لقب صفی الحضرتین را باید پس از ورود به دربار غزنویان یافته باشد. اینکه قزوینی او را وزیر شاهنشاه دانسته، موجب شده که شوشتری (2 / 455)، بدون توجه به سنوات مورد بحث و معاصران وی، او را وزیر عضدالدوله پندارد. به هر حال چون «رایت محمودی در ری درخشیدن گرفت»، به غزنه رفت (ثعالبی 1 / 107) و «محمود او را دبیری فرمود» (بیهقی، تاریخ بیهق، 111). سپس که نوبت به سلطان مسعود رسید، به ریاست دیوان رسائل در ری برگزیده شد و رهسپار آن دیار گشت. ثعالبی او را به نیشابور، در راه ری، دیده و «از فروغ دانش او بهره گرفته است» (1 / 107).
ابوالعلاء که عمر دراز یافت، با انقراض غزنویان به خدمت سلجوقیان پیوست و در دیوان عمیدالملک کُنْدُری به خدمت پرداخت. آنگاه که بَساسیری در بغداد بر خلیفه شورید، عمیدالملک به فرمان طغرل میبایست نامهای در پاسخ ایتگین شحنۀ فراری بغداد بنویسد، صفی ابوالعلاء را که نقیب (ظهیرالدین، 20) یا «بقیّت کتّاب فاضل بود بخواند و نامۀ ایتگین را به او داد و فرمود که این را جوابی مختصر و مفید میباید» (راوندی، 107-109). ابوالعلاء بر پشت نامۀ ایتگین این آیه قرآن مجید را نوشت: «اِرْجِعْ اِلَیْهِم فَلَنَأتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاٰقِبَلَ لَهُم بِهٰا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهٰا اَذِلَّةً وَ هُم صٰاغِرُونَ»: به سوی ایشان بازگرد. به زودی با لشکری انبوه بر سر ایشان خواهیم تاخت که تاب پایداری با آن را نداشته باشند و ایشان را خوار و زبون از آنجا خواهیم راند (نمل / 27 / 37). این پاسخ، وزیر و سلطان را خوش افتاد و او از سوی طغرل خلعت یافت.
ابوالعلاء از نویسندگان و ادیبان مشهور به شمار میرفته و با ادیبان نامور روزگار خود مکاتبه و مراوده داشته است. ابوسعد منصور بن حسن آوی مؤلف تاریخ ری که یکچند وزارت مجدالدوله را داشته، از ستایندگان او بوده و چکامهای بلند برای او فرستاده است (ثعالبی، 1 / 103-106؛ باخرزی، 4 / 367) نیز او را ستوده و اشارت کرده که «او را در ری دیدم و قصیدۀ خویش را برایش خواندم. چنان در شگفت شد که گفت اگر زانوانم سست نمیبودند، به رقص در میآمدم»، اشعاری هم از او باقی است (ثعالبی، 1 / 108-112). با آنکه او در اصل همدانی بود، ابیاتی در نکوهش همدانیان از او نقل شده است (ابن خلکان، 1 / 128؛ ثعالبی، 1 / 112). شوشتری او را ابوالعلاء بن بَطّه نامیده است. این اشتباه ظاهراً از بیتی که ابوالعلاء در آن «ابن بطّه» تخلص کرده (قزوینی رازی، 218) برخاسته است. همین بیت را دلیلی بر آنکه وی مردی «شیعی و معتقد بوده» دانستهاند (همانجا). ابن شهر آشوب (ص 139)، نیز او را از شعرای مجاهد اهل بیت دانسته است. با این همه، شگفت است که چگونه توانسته از چنگ محمود غزنوی، سلطان متعصب شیعی ستیز برهد و حتیٰ در دربار او به خدمت پردازد و «صفی الحضرتین» گردد. ظاهراً کتاب فضل الاتراک را ــ شاید در مقابل کتاب التاجی صابی در فضایل دیلمیان ــ در همین ایام برساخته است. کتاب مذکور (چ 1940م، استانبول، به کوشش عباس عزاوی) از کهنترین و مهمترین آثار عربی در باب ترکان به شمار میرود.
ابوالعلاء محمد سرانجام در 450ق / 1058م (کتبی، 3 / 430)، و به قولی پیش از آن درگذشت (صفدی، 4 / 132). آخرین کس از آل حسول که به فضل و ادب شهره است، اوحدالملک ابوطاهر حسن بن احمد بن حسول، پسر عم ابوالعلاء است. ثعالبی (2 / 102) او را در زمرۀ شاعران، چنین یاد کرده است: «ملقب به استاد اوحدالملک و نامزد وزارت و پسر عموی ابوالعلاء است. وی را بلاغتی فزون است و شعری که به رغم واژههای عادی آن، مفاهیمی دور را اراده میکند». آنگاه نمونههایی از نظم و نثر را میآورد.
ابوطاهر حسول ازجمله کسانی بوده که شیخالرئیس ابوعلیسینا در همدان و اصفهان با او مکاتبه داشته است. پارهای از نامههای مذکور اکنون برجاست (بیهقی، تتمۀ صوان، 190). از پایان کار و مرگ وی اطلاعی در دست نیست.
مآخذ
ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1398ق؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، به کوشش عباس اقبال، تهران؛ ابوحیان توحیدی، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد الزین، قاهره، 1939م؛ باخرزی، ابوالحسن، دمیة القصر، به کوشش سامی مکی العانی، بغداد، 1971م؛ بیرونی، ابوریحان، تحدید نهایات الاماکن، ترجمۀ احمد آرام، دانشگاه تهران، 1352ش؛ بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران بنگاه دانش، 1317ش؛ همو، تتمة صوان الحکمة، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1935م، حواشی؛ ثعالبی، ابومنصور، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1353ش؛ راوندی، محمد بن علی، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، امیرکبیر، 1364ش؛ شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، اسلامیه، 1375ق؛ صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش دیدرینگ، ویسبادن، 1389ق؛ قزوینی رازی، نصیرالدین عبدالجلیل، النقض، به کوشش جلالالدین محدث، تهران، انجمن آثار ملی، 1358ش؛ کتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، 1967م؛ نوری طبرسی، میرزاحسین، مستدرک الوسائل، تهران، مطبعة الاسلامیة، 1382ق؛ نیشابوری، ظهیرالدین، سلجوقنامه، تهران، 1332ش؛ یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم الادباء، بیروت، دارالفکر، 1400ق.